کد مطلب:211847 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:224

بخشش بی حساب به داوود و قوم
داوود یكی از یاران امام صادق (علیه السلام) می باشد، او به علت مشكلات زندگی، قرض زیادی داشت.

روزی به نزد امام رفت و امام بلافاصله پس از مشاهده ی ایشان به او فرمود: «ای داوود! چرا رنگت پریده است و این گونه افسرده شده ای؟

داوود گفت: یابن رسول الله (صلی الله علیه و اله) بنا به دلایلی مقصر هستم، می خواهم پیش برادرم در سند بروم؛ ولی راه رسیدن به سند، دریایی است و من باید سوار كشتی شوم در حالی كه از سوار شدن بر كشتی می ترسم.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «هرگاه خواستی بروی، برو».



[ صفحه 35]



داوود گفت: از موج های دریا می ترسم و وحشت دارم كه مبادا غرق شوم.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «آن خدایی كه حفظ می كند در خشكی تو را، در دریا هم حفظ می كند؛ ای داوود! اگر ما نبودیم، نهرها جاری نمی شد و میوه ها نمی رسید و درخت ها سبز نمی شد».

بالاخره داوود پس از خداحافظی از امام تصمیم گرفت، سوار كشتی شده، نزد برادرش برود.

این سفر دریایی، حدود 120 روز طول كشید، غروب داوود از كشتی پیاده شد، هوا ابری بود و كمی هم سرد. ناگهان نوری از آسمان به طرف داوود آمد و صدایی آهسته به داوود گفت: ای داوود! این وقت، زمان ادای قرض توست، سربلند كن كه سالم ماندی و به پشت آن تپه سرخ برو.

داوود با عجله پشت آن تپه ی سرخ رفت و ناگهان انبوهی از شمش های طلا را مشاهده كرد كه یك طرفش صاف بود و در طرف دیگر، این آیه ی شریفه حك شده بود:

«این بخشش ماست به تو؛ پس عطا كن از آن بر هر كه خواهی



[ صفحه 36]



یا منع كن، آن را از هر كه خواهی كه حسابی بر تو نیست».

داوود بلافاصله طلاها را برداشت و به راه افتاد؛ البته قیمت آن طلاها را نتوانست محاسبه كند.